طردشدگان: بر زنان دارای معلولیت جسمی، زیر پرچم اسلامیخواندهی طالبان چه میگذرد؟
- Ariahn Raya
- May 28
- 5 min read

«طالبان با ماین خود نهتنها هر دو پایم را قطع کردند، بلکه رابطهام را با خانواده و جامعه نیز قطع کردند….»
« مردم عادی که سرجایش، دیدگاه پدر و مادرم باعث شد در دوازده سال یک بار به خانه بروم، آن هم دو ساعت، دوباره به آسایشگاه برگشتم و هرگز دوباره نخواهم رفت...»
« تنها نداشتن پا بزرگترین رنج من نیست، بلکه نگاهها و حرفهای تحقیر آمیز مردم، لنگ و شل صدا زدن های شان و صدها مورد دیگر، درد و رنج من را بیشتر می کند...»
این نقل قولهای سه زن و دختر دارای معلولیت جسمی است که تلویزیون زن در گزارشی به وضعیت این زنان و دختران در جامعه افغانستان پرداخته است.
زنان و دختران دارای معلولیت جسمی میگویند نه تنها از نداشتن اعضای بدنشان رنج میبرند، بلکه دچار افسردگی شدیداند و از مشکلات روحی و روانی رنج میبرند.
ستارهای که در پشت ابر غم نداشتههایش پنهان گشته، یکی از زنان دارای معلولیت جسمی است که 12 سال پیش، هنگامی که از خانه پدرش به سمت شهر هرات در حرکت بود، در پی انفجار ماین طالبان هر دو پایش را از دست داد و اکنون با سه فرزند قد و نیمقدش در اتاقی کهنه و نمناک شب و روزش را سپری میکند.
وی از رنج نداشتههایش، از معلولیت جسمی تا قطع روابط خانوادگی و نداشتن مواد غذایی برای سیر ساختن شکمهای کودکانش، با آه و اندوه سخن میزند.
«دوازده سال پیش طالبان با ماین خود نه تنها هر دو پایم را قطع کردند، بلکه رابطه من را با خانواده و جامعه قطع کرد، حتی پدر و مادرم من را به چشم دختر شان نمی بینند، آخرین بار که مهمان پدرم بودم دوازده سال پیش بود، وقتی بر میگشتیم موتر را ماین زد، من چیزی دیگری نفهمیدم، وقتی چشم های خود را باز کردم دیدم داخل شفاخانه با لباس های پر از خون هستم.»
به گفتهی ستاره، ماین جاسازیشدهی طالبان نهتنها باعث قطع شدن پاهایش شده است، بلکه نزدیکترین اعضای خانواده رابطهی خود را با وی قطع کرده و او را در تنهایی رها کردهاند.
ستاره میگوید در ابتدا دوستان و نزدیکانش همراهش بودند، اما با گذشت کمتر از شش ماه، رابطهی پدر و مادرش نیز با وی سرد شده است؛ بهگونهای که با گذشت نزدیک به ده سال، پدر و مادرش هیچ خبری از او نگرفتهاند.
«اوایل فقط پدر و مادرم در کنارم ماند، اما شش ماه گذشت، که پدر و مادر من هم از من سرد شد، می گفت این لنگ را ما چه کنیم، کم کم من را رها کردند، تا جای که امروز تقریبا ده سال می شود از آنها هیچ خبری ندارم و از من خبر نگرفته اند.»
وی میگوید تنها از سوی جامعه، خواهر، برادر، پدر و مادرش طرد نشده است، بلکه شوهرش که نزدیکترین فرد برایش میباشد، نیز چهار سال پیش با روی کار آمدن طالبان، خانه را ترک کرده و ستارهی سیاهبخت را با سه فرزندش در شهر هرات رها کرده است.
«شوهرم مدت چهار سال می شود که خانه را ترک کرده و هیچ خبری از او ندارم، در این خانه کرایهی زندگی میکنم، خیلی سخت است که شبها کودکانم شکم گرسنه خواب می شوند و از گرسنگی تا صبح گریه می کنند.»
ستاره میگوید با وجود آنکه پا ندارد، اما بهخاطر پیدا کردن لقمهی نانی سراغ همسایههایش رفته و برای آنان در بدل نان خشک، رخت و ظرف میشوید.
او میافزاید که زخمزبان مردم جامعه و همسایههایش از یکسو، و نداشتن توان مالی برای تأمین نیازمندیهای زندگیاش از سوی دیگر، توأم با بیکسی و بیسرپرستی، وی را دچار افسردگی شدید کرده است.
«مگر یک غم است، نان برای کودکان خود باید پیدا کنم، وقتی بیرون میشوم مردم سرم خنده می کنند، به خانه ی همسایه می روم میگویند گدا آمد، پدر و مادرم و شوهرم من را رها کردند، به سوی کی دست خود را دراز کنم، دیوانه شدم روانی هستم، بیشتر از این چه بگویم و به کی؟»
تنها ستاره نیست که در این وضعیت اسفبار قرار دارد، بلکه مهناز 27 ساله، دختر دیگریست که در حادثهی ترافیکی 14 سال پیش در شهر تهران ایران، از هر دو پا و کمرش فلج شده است.
وی داستانی تلخ و مشابه به روایت زندگی ستاره دارد. مهناز میگوید پس از بازگشت به افغانستان، نهتنها مردم جامعه، بلکه حتی پدر و مادرش با چشم حقارت به او مینگرند؛ امری که باعث شده تا او خانه را ترک کند و از مدت 12 سال به اینسو، در یک آسایشگاه افراد معلول شب و روزش را سپری کند.
«ما به عروسی میرفتیم تقریبا 14 سال از این حادثه میگذرد، موتر که سوار بودیم حادثه کرد و واژگون شد، تمام اعضای خانواده همرای من بود، سه نفر زخمی شدیم، البته زخم من برای ابد ماند، از کمر و هر دو پا فلج هستم.»
اشکهای ناشی از غم تنهایی و طرد شدن از سوی خانواده، مهناز را بیش از این مجال نمیدهد. او اندکی مکث میکند و با چشمان اشکبار و صدای گرفته به صحبتهایش ادامه میدهد.
«مردم عادی که سرجایش، دیدگاه پدر و مادرم باعث شد در دوازده سال یک بار به خانه بروم، آن هم دو ساعت باشم، دوباره به آسایشگاه برگشتم و هرگز دوباره نخواهم رفت، وقتی من در خانه بودم، مادرم می گفت ما نمی توانیم همرای تو به عروسی یا محفل برویم چون مردم به ما می خنده، که دختر شما لنگ است.»
به گفتهی مهناز، سختیهای زیادی را به دلیل دیدگاه مردم و نزدیکترین اعضای خانوادهاش تحمل کرده است.
«پدرم می گفت پول تداویات را ندارم، آخر من هم با کمک یک دوست خود، به آسایشگاه ثبت نام کردم، سال دوم بود که رفتم به خانه دو ساعت بیشتر نبودم دیدم هنوز همان دیدگاه نسبت به من وجود دارد، دوباره برگشتم.»
مهناز میگوید پس از به قدرت رسیدن طالبان، از رفتن به دانشگاه محروم و اکنون دچار بیماریهای روانی میباشد.
«تنها امید که برای من مانده بود، رفتن به دانشگاه و درس خواندن در رشته کمپیوتر ساینس بود، اما فعلاً هیچ امیدی برای زندگی نمانده، بار ها تصمیم به خودکشی گرفتم اما ترس از گناهاش دارم.»
شمیلا، دیگر دختر دارای معلولیت میباشد که به گفتهی وی از دوران نوزادی دچار بیماری پولیو شده است و اکنون به تنهایی در خانهی کرایهای زندگی میکند.
وی تلخی روزگارش را اینگونه بازگو میکند: «زمانی که من دو ساله بودم پدرم وفات کرده است، مادرم در سن چهار سالگیام دوباره شوهر گرفته است، من با پدر کلانم زندگی میکردم که از بخت بد او هم وقتی من پانزده ساله شدم وفات کرد، تنها کسی که برایم ماند خواهرم بود که او هم شوهر داشت، یک سال با این ها زندگی کردم، اما دیدم شوهر خواهرم به من نگاه بد دارد، مجبور شدم تنها خانه کرایه کنم.»
شمیلا میگوید هرچند با کار کردن در خانههای مردم، مصارف اندک زندگیاش را تأمین میکند، اما مردم جامعه به وی با چشم حقارت مینگرند.
«تنها نداشتن پا بزرگترین رنج من نیست، بلکه نگاهها و حرفهای تحقیر آمیز مردم، لنگ و شل صدا زدن هایشان و صدها مورد دیگر، درد و رنج من را بیشتر میکند، چارهی ندارم، تحمل میکنم و گریه میکنم چرا من را این گونه صدا می کنند؟»
شمیلا میگوید هرچند قبل از به قدرت رسیدن طالبان، از سوی ادارهی شهدا و معلولین سالانه مبلغ 60 هزار افغانی حقوق دریافت میکرد، اما طالبان این حقوق معلولیتش را با وجود آنکه نیم کردهاند، در زمان معینش پرداخت نمیکنند.
«به دولت قبلی سالانه معاش معلولیت من 60 هزار بود میشد گذاره کنم، ولی فعلاً برداران طالب آن را نصف کرده که به زمان معین که من ضرورت دارم پرداخت نمیشود، یکسال میگذرد نیم اش را میدهند.»
گفتنی است که در پی چندین دهه جنگ در افغانستان، شمار زیادی از مردم، بهخصوص زنان و کودکان، معلول شدهاند. بر اساس آمار ارائهشدهی کمیتهی بینالمللی صلیب سرخ در افغانستان، بیش از یک میلیون نفر دچار یک نوع معلولیتاند که ده درصد آن را معلولان جنگ تشکیل میدهند.