
نتایج جستجو
530 results found with an empty search
- برنامه جهانی غذا: بیش از چهار میلیون زن و کودک در افغانستان به سوءتغذیه مبتلا هستند
Photo: WFP/Rana Deraz برنامه جهانی غذا (WFP) اعلام کرده است که بیش از چهار میلیون زن و کودک در افغانستان به سوءتغذیه مبتلا هستند. در ویدیویی که این نهاد در شبکه اجتماعی ایکس منتشر کرده، آمده است که شماری از این افراد در کلینیکهای تحت حمایت برنامه جهانی غذا تحت درمان قرار دارند. گفتنی است که پیش از این، این سازمان هشدار داده بود که احتمال دارد شمار کودکان مبتلا به سوءتغذیه در افغانستان در سال 2025 به 3.5 میلیون نفر برسد. بر اساس گزارش دفتر هماهنگکننده کمکهای بشردوستانه سازمان ملل (OCHA)، میزان سوءتغذیه در افغانستان در مقایسه با چهار سال گذشته افزایش یافته است. اوچا و برنامه جهانی غذا، فقر گسترده، بیکاری و نبود امنیت غذایی را از عوامل اصلی این وضعیت عنوان کردهاند.
- درگیری خانوادگی در خوست جان پنج نفر، شامل دو زن، را گرفت
Photo: wikipedia منابع محلی در ولایت خوست از کشته شدن پنج نفر، به شمول دو زن، در پی درگیری میان دو خانواده در ولسوالی تنی این ولایت، خبر دادهاند. این رویداد دیروز چهارشنبه (7 جوزا) رخ داده و به گفته منابع، چهار عضو یک خانواده شامل پدر، مادر، دختر و پسر در این درگیری جان باختهاند. همچنین یک نفر از خانواده طرف مقابل نیز کشته شده است. منابع تأیید کردهاند که یک تازهعروس نیز در جریان این رویداد زخمی شده و علت اصلی درگیری، اختلاف بر سر مسایل مربوط به کودکان عنوان شده است. در همین حال، فرماندهی امنیه طالبان در خوست نیز این رویداد را تأیید کرده، اما جزئیات بیشتری ارائه نکرده است. گفتنی است که پیش از این نیز مواردی از خشونتهای مشابه، بهویژه در پی منازعات بر سر زمین و مسائل خانوادگی، در شماری از ولایتهای کشور گزارش شده است.
- ذکیه خدادادی، پاراتکواندوکار افغان، در رقابتهای ریو اوپن برازیل مدال برنز گرفت
Photo: zakia_khudadadi/instagram ذکیه خدادادی، پاراتکواندوکار زن افغان، موفق به کسب مدال برنز در رقابتهای « ریو اوپن G2 » در برازیل شده است. ذکیه خدادادی در پیامی که روز پنجشنبه (8 جوزا) در صفحه اینستاگرامش منتشر کرده، گفته است: « این مدال فقط برای من نیست، برای تمام زنان افغانستان است که با وجود همهی سختیها هنوز ایستادهاند. » او افزوده است: « ما ممکن است با موانع روبهرو شویم، اما هرگز تسلیم نمیشویم. ما بلند میشویم، همیشه! » گفتنی است که این ورزشکار افغان، که پس از تسلط دوباره طالبان از کشور خارج شده و اکنون در فرانسه زندگی میکند، در پارالمپیک پاریس 2024 در قالب تیم پناهندگان جهان شرکت کرد و به مدال برنز دست یافت. این در حالی است که طالبان پس از بازگشت به قدرت، حضور زنان در ورزش را ممنوع کردهاند و بسیاری از ورزشکاران زن افغان یا فعالیتشان را متوقف کردهاند یا ناچار به ترک کشور شدهاند.
- حامد کرزی: امیدوارم دخترم با دیگر دختران تا صنف دوازدهم در داخل کشور درس بخوانند
Photo: HamidKarzai/X حامد کرزی، رئیسجمهور پیشین افغانستان، با نشر تصاویری از مراسم فراغت پسرش میرویس کرزی از مکتب و پایان دوره ابتدایی دخترش ملالی، بار دیگر بر اهمیت آموزش برای کودکان افغانستان، بهویژه دختران، تأکید کرده است. در تصاویری که روز پنجشنبه (8 جوزا) در صفحه رسمی فیسبوک او منتشر شده، کرزی همراه با خانوادهاش در مراسم تجلیل از فراغت میرویس از مکتب افغان-ترک حضور دارد. در این میان، حضور همسرش، زینت کرزی، نیز دیده میشود؛ تصویری که پس از سالها در فضای عمومی منتشر شده است. کرزی در متن این پست با اشاره به فراغت میرویس از دوره لیسه، از پایان دوره ابتدایی دخترش ملالی نیز خبر داده و افزوده است که او «مصمم و آماده» برای ادامه درس اش در سطوح بالاتر است. او همچنین ابراز امیدواری کرده است که ملالی و دیگر دختران افغانستان بتوانند تا پایان صنف دوازدهم در داخل کشور درس بخوانند و سپس با ورود به دانشگاه، به آرزوهای خود دست یابند و مصدر خدمت خانواده و کشورشان شوند. اگرچه کرزی در این پیام بهطور مستقیم به شرایط فعلی کشور اشاره نکرده، اما این اظهارات در وضعیتی منتشر شده که آموزش دختران در افغانستان از سوی طالبان در مقاطع بالاتر از صنف ششم ممنوع شده و حضور آنان در عرصههای اجتماعی بهشدت محدود گردیده است.
- خبرنگاران افغان مقیم ترکیه با ارسال نامهای سرگشاده از سازمان ملل خواستار توقف اخراجشان شدند
Photo: UNAMA/Fardin Waezi گروهی از خبرنگاران افغان در تبعید که در ترکیه زندگی میکنند، با ارسال نامهای سرگشاده به فیلیپو گراندی، رئیس کمیساری عالی سازمان ملل در امور پناهندگان، خواستار حمایت فوری و انتقال به کشورهای امن شدند. این نامه که با پشتیبانی «مرکز آزادی بیان» در کانادا و امضای 50 خبرنگار تهیه شده، نسبت به خطر اخراج اجباری، بیسرنوشتی حقوقی و فشارهای روانی هشدار میدهد. بر اساس این نامه، 10 خبرنگار اقامت خود را از دست دادهاند، 20 تن حکم اخراج دارند و بسیاری دیگر سالهاست با وجود پذیرش از سوی UNHCR در ترکیه بلاتکلیف ماندهاند. خبرنگاران تأکید میکنند که پس از تسلط طالبان بر سفارت افغانستان در ترکیه، خطر شناسایی و تهدید جانی برای آنان بیشتر شده و برچسب «امن بودن ترکیه» از سوی کشورهای غربی، مانع رسیدگی به وضعیت آنان شده است. در این نامه، خبرنگاران افغان از کمیساریای عالی سازمان ملل متحد در امور پناهندگان خواستهاند که از اخراج اجباری آنان از ترکیه جلوگیری کند. آنان همچنین از این نهاد بینالمللی خواستهاند که روند انتقالشان به کشورهای ثالث را تسهیل کرده و حمایتهای ویژه و بشردوستانه برای آنان فراهم سازد. نویسندگان نامه بر ضرورت تضمین دسترسی به خدمات حقوقی و درمانی نیز تأکید کردهاند. در پایان، خبرنگاران هشدار داده اند که بیتوجهی به سرنوشت آنان به معنای خاموش شدن صدای حقیقت و پیروزی استبداد است.
- طردشدگان: بر زنان دارای معلولیت جسمی، زیر پرچم اسلامیخواندهی طالبان چه میگذرد؟
Photo: Stefanie Glinski / The Telegraph «طالبان با ماین خود نهتنها هر دو پایم را قطع کردند، بلکه رابطهام را با خانواده و جامعه نیز قطع کردند….» « مردم عادی که سرجایش، دیدگاه پدر و مادرم باعث شد در دوازده سال یک بار به خانه بروم، آن هم دو ساعت، دوباره به آسایشگاه برگشتم و هرگز دوباره نخواهم رفت...» « تنها نداشتن پا بزرگترین رنج من نیست، بلکه نگاهها و حرفهای تحقیر آمیز مردم، لنگ و شل صدا زدن های شان و صدها مورد دیگر، درد و رنج من را بیشتر می کند...» این نقل قولهای سه زن و دختر دارای معلولیت جسمی است که تلویزیون زن در گزارشی به وضعیت این زنان و دختران در جامعه افغانستان پرداخته است. زنان و دختران دارای معلولیت جسمی میگویند نه تنها از نداشتن اعضای بدنشان رنج میبرند، بلکه دچار افسردگی شدیداند و از مشکلات روحی و روانی رنج میبرند. ستارهای که در پشت ابر غم نداشتههایش پنهان گشته، یکی از زنان دارای معلولیت جسمی است که 12 سال پیش، هنگامی که از خانه پدرش به سمت شهر هرات در حرکت بود، در پی انفجار ماین طالبان هر دو پایش را از دست داد و اکنون با سه فرزند قد و نیمقدش در اتاقی کهنه و نمناک شب و روزش را سپری میکند. وی از رنج نداشتههایش، از معلولیت جسمی تا قطع روابط خانوادگی و نداشتن مواد غذایی برای سیر ساختن شکمهای کودکانش، با آه و اندوه سخن میزند. «دوازده سال پیش طالبان با ماین خود نه تنها هر دو پایم را قطع کردند، بلکه رابطه من را با خانواده و جامعه قطع کرد، حتی پدر و مادرم من را به چشم دختر شان نمی بینند، آخرین بار که مهمان پدرم بودم دوازده سال پیش بود، وقتی بر میگشتیم موتر را ماین زد، من چیزی دیگری نفهمیدم، وقتی چشم های خود را باز کردم دیدم داخل شفاخانه با لباس های پر از خون هستم.» به گفتهی ستاره، ماین جاسازیشدهی طالبان نهتنها باعث قطع شدن پاهایش شده است، بلکه نزدیکترین اعضای خانواده رابطهی خود را با وی قطع کرده و او را در تنهایی رها کردهاند. ستاره میگوید در ابتدا دوستان و نزدیکانش همراهش بودند، اما با گذشت کمتر از شش ماه، رابطهی پدر و مادرش نیز با وی سرد شده است؛ بهگونهای که با گذشت نزدیک به ده سال، پدر و مادرش هیچ خبری از او نگرفتهاند. «اوایل فقط پدر و مادرم در کنارم ماند، اما شش ماه گذشت، که پدر و مادر من هم از من سرد شد، می گفت این لنگ را ما چه کنیم، کم کم من را رها کردند، تا جای که امروز تقریبا ده سال می شود از آنها هیچ خبری ندارم و از من خبر نگرفته اند.» وی میگوید تنها از سوی جامعه، خواهر، برادر، پدر و مادرش طرد نشده است، بلکه شوهرش که نزدیکترین فرد برایش میباشد، نیز چهار سال پیش با روی کار آمدن طالبان، خانه را ترک کرده و ستارهی سیاهبخت را با سه فرزندش در شهر هرات رها کرده است. «شوهرم مدت چهار سال می شود که خانه را ترک کرده و هیچ خبری از او ندارم، در این خانه کرایهی زندگی میکنم، خیلی سخت است که شبها کودکانم شکم گرسنه خواب می شوند و از گرسنگی تا صبح گریه می کنند.» ستاره میگوید با وجود آنکه پا ندارد، اما بهخاطر پیدا کردن لقمهی نانی سراغ همسایههایش رفته و برای آنان در بدل نان خشک، رخت و ظرف میشوید. او میافزاید که زخمزبان مردم جامعه و همسایههایش از یکسو، و نداشتن توان مالی برای تأمین نیازمندیهای زندگیاش از سوی دیگر، توأم با بیکسی و بیسرپرستی، وی را دچار افسردگی شدید کرده است. «مگر یک غم است، نان برای کودکان خود باید پیدا کنم، وقتی بیرون میشوم مردم سرم خنده می کنند، به خانه ی همسایه می روم میگویند گدا آمد، پدر و مادرم و شوهرم من را رها کردند، به سوی کی دست خود را دراز کنم، دیوانه شدم روانی هستم، بیشتر از این چه بگویم و به کی؟» تنها ستاره نیست که در این وضعیت اسفبار قرار دارد، بلکه مهناز 27 ساله، دختر دیگریست که در حادثهی ترافیکی 14 سال پیش در شهر تهران ایران، از هر دو پا و کمرش فلج شده است. وی داستانی تلخ و مشابه به روایت زندگی ستاره دارد. مهناز میگوید پس از بازگشت به افغانستان، نهتنها مردم جامعه، بلکه حتی پدر و مادرش با چشم حقارت به او مینگرند؛ امری که باعث شده تا او خانه را ترک کند و از مدت 12 سال به اینسو، در یک آسایشگاه افراد معلول شب و روزش را سپری کند. «ما به عروسی میرفتیم تقریبا 14 سال از این حادثه میگذرد، موتر که سوار بودیم حادثه کرد و واژگون شد، تمام اعضای خانواده همرای من بود، سه نفر زخمی شدیم، البته زخم من برای ابد ماند، از کمر و هر دو پا فلج هستم.» اشکهای ناشی از غم تنهایی و طرد شدن از سوی خانواده، مهناز را بیش از این مجال نمیدهد. او اندکی مکث میکند و با چشمان اشکبار و صدای گرفته به صحبتهایش ادامه میدهد. «مردم عادی که سرجایش، دیدگاه پدر و مادرم باعث شد در دوازده سال یک بار به خانه بروم، آن هم دو ساعت باشم، دوباره به آسایشگاه برگشتم و هرگز دوباره نخواهم رفت، وقتی من در خانه بودم، مادرم می گفت ما نمی توانیم همرای تو به عروسی یا محفل برویم چون مردم به ما می خنده، که دختر شما لنگ است.» به گفتهی مهناز، سختیهای زیادی را به دلیل دیدگاه مردم و نزدیکترین اعضای خانوادهاش تحمل کرده است. «پدرم می گفت پول تداویات را ندارم، آخر من هم با کمک یک دوست خود، به آسایشگاه ثبت نام کردم، سال دوم بود که رفتم به خانه دو ساعت بیشتر نبودم دیدم هنوز همان دیدگاه نسبت به من وجود دارد، دوباره برگشتم.» مهناز میگوید پس از به قدرت رسیدن طالبان، از رفتن به دانشگاه محروم و اکنون دچار بیماریهای روانی میباشد. «تنها امید که برای من مانده بود، رفتن به دانشگاه و درس خواندن در رشته کمپیوتر ساینس بود، اما فعلاً هیچ امیدی برای زندگی نمانده، بار ها تصمیم به خودکشی گرفتم اما ترس از گناهاش دارم.» شمیلا، دیگر دختر دارای معلولیت میباشد که به گفتهی وی از دوران نوزادی دچار بیماری پولیو شده است و اکنون به تنهایی در خانهی کرایهای زندگی میکند. وی تلخی روزگارش را اینگونه بازگو میکند: «زمانی که من دو ساله بودم پدرم وفات کرده است، مادرم در سن چهار سالگیام دوباره شوهر گرفته است، من با پدر کلانم زندگی میکردم که از بخت بد او هم وقتی من پانزده ساله شدم وفات کرد، تنها کسی که برایم ماند خواهرم بود که او هم شوهر داشت، یک سال با این ها زندگی کردم، اما دیدم شوهر خواهرم به من نگاه بد دارد، مجبور شدم تنها خانه کرایه کنم.» شمیلا میگوید هرچند با کار کردن در خانههای مردم، مصارف اندک زندگیاش را تأمین میکند، اما مردم جامعه به وی با چشم حقارت مینگرند. «تنها نداشتن پا بزرگترین رنج من نیست، بلکه نگاهها و حرفهای تحقیر آمیز مردم، لنگ و شل صدا زدن هایشان و صدها مورد دیگر، درد و رنج من را بیشتر میکند، چارهی ندارم، تحمل میکنم و گریه میکنم چرا من را این گونه صدا می کنند؟» شمیلا میگوید هرچند قبل از به قدرت رسیدن طالبان، از سوی ادارهی شهدا و معلولین سالانه مبلغ 60 هزار افغانی حقوق دریافت میکرد، اما طالبان این حقوق معلولیتش را با وجود آنکه نیم کردهاند، در زمان معینش پرداخت نمیکنند. «به دولت قبلی سالانه معاش معلولیت من 60 هزار بود میشد گذاره کنم، ولی فعلاً برداران طالب آن را نصف کرده که به زمان معین که من ضرورت دارم پرداخت نمیشود، یکسال میگذرد نیم اش را میدهند.» گفتنی است که در پی چندین دهه جنگ در افغانستان، شمار زیادی از مردم، بهخصوص زنان و کودکان، معلول شدهاند. بر اساس آمار ارائهشدهی کمیتهی بینالمللی صلیب سرخ در افغانستان، بیش از یک میلیون نفر دچار یک نوع معلولیتاند که ده درصد آن را معلولان جنگ تشکیل میدهند.
- آتشسوزی در فاریاب جان یک کودک را گرفت
Social Media مسئولان محلی طالبان در ولایت فاریاب میگویند که در پی آتشسوزی در یک دکان تیلفروشی در ولسوالی اندخوی، یک کودک جان باخته است. فرماندهی امنیه طالبان در فاریاب گفتهاست این رویداد صبح امروز چهارشنبه (31 ثور) در بازار ولسوالی اندخوی رخ داده است. بهگفتهی این فرماندهی، در نتیجه این حادثه، مالک دکان زخمی شده و کودک چهار سالهاش جان باخته است. طالبان علت این آتشسوزی را بیاحتیاطی مالک دکان عنوان کرده است.
- یونیسف: یکسوم کودکان در افغانستان به مکتب نمیروند
Photo: Jim Huylebroek for The New York Times صندوق حمایت از کودکان سازمان ملل متحد (یونیسف) میگوید که از هر سه کودک در افغانستان، یک تن به مکتب نمیرود. به گفته این نهاد، 60 درصد این کودکان را تنها دختران تشکیل میدهند. یونیسف گفته است که با همکاری بانک جهانی در آسیا، از ایجاد صنفهای آموزشی برای دختران نوجوان حمایت میکند. این نهاد تأکید کرده که به دختران در افغانستان که از حق آموزش در مکتب محروم شدهاند کمک میکند تا آموزش خود را در "صنفهای آموزشی مبتنی بر جامعه" ادامه دهند. این آمار در حالی نشر میشود که با تسلط مجدد طالبان در افغانستان، زنان و دختران از حق آموزش و تحصیل در این کشور، منع شدهاند. همچنین این گروه اخیراً، شماری از صنفهای آموزشی محلی را نیز در برخی ولایتها مسدود کردهاست.
- طالبان دوازده تن، شامل سه زن، را در کابل، کندز و لوگر شلاق زدند
Photo: AFP طالبان دوازده نفر، شامل سه زن، را در ولایتهای کابل، کندز و لوگر شلاق زدهاند. این افراد به اتهامهای "رابطه خارج از ازدواج" و "قاچاق مواد نشئهآور" شلاق خوردهاند. براساس اعلامیه دادگاه عالی طالبان، در ولایت لوگر سه تن به شمول یک زن به اتهام رابطه خارج از ازدواج در محضر عام شلاق زده شدهاند. طبق این اعلامیه، دو تن از این افراد 30 ضربه شلاق و فرد سوم 39 ضربه شلاق خورده است. در ولایت کندز نیز، دادگاه طالبان از شلاق زدن یک زن و یک مرد در ولسوالی قلعهزال خبر داده است. به گفته این دادگاه، این دو تن 39 ضربه شلاق خورده و به سه سال حبس تنفیذی نیز محکوم شدهاند. همچنین در کابل، هفت نفر شامل یک زن به اتهامهای مختلف شلاق زده شدهاند. به گفته این دادگاه، از میان این افراد، یک زن و یک مرد به دلیل رابطه خارج از ازدواج 39 ضربه شلاق خورده و به دو سال حبس محکوم شدهاند. پنج نفر دیگر به دلیل خرید و فروش تابلیتهای نشئهآور و چرس، از 20 تا 35 ضربه شلاق خورده و به حبسهایی از هشت ماه تا سه سال محکوم شدهاند. این در حالی است که نهادهای حقوق بشری و سازمان ملل متحد بارها محاکمههای صحرایی و مجازاتهای بدنی طالبان را نقض جدی حقوق بشر و خلاف اصول محاکمه عادلانه دانستهاند؛ با این حال، طالبان به این انتقادها بیتوجهی نشان دادهاند.
- روایت دختران در زندانهای طالبان؛ تلخترین سرخط رسانههای جهان
Photo: © 2011 Farzana Wahidy با گذشت نزدیک به چهار سال از حاکمیت زنستیز طالبان در افغانستان، زنان و دختران بیشترین قربانی را متحمل شدهاند. علاوه بر آنکه طالبان حق آموزش، تحصیل، کار و حضور در اجتماع را از زنان و دختران سلب کردهاند، شمار زیادی از آنان را به اتهامهای گوناگون از ساحات مختلف کشور بهگونهی خودسرانه بازداشت و در زندانهای شان سخت شکنجه کردهاند. تلویزیون زن در این گزارش با دو تن از دخترانی که به اتهام رابطهی خارج از ازدواج و نداشتن محرم در غرب کشور بازداشت و به زندانهای طالبان منتقل شدهاند، مصاحبه و گفتوگو کرده است. این دختران روایتهای وحشتناک و تلخی را از شکنجههای جسمی، خودکشی، تا نکاح اجباری و بردگی جنسی در زندانهای طالبان دارند. برای حفظ هویت مصاحبهشوندگان، ناگزیر به استفاده از نامهای مستعار در این روایت شدهایم. سه ماه در زندان طالبان بر سر رویا چه گذشت؟ رویا، دختر بازمانده از تحصیل است که هنگام بازگشت از بازار بهسوی خانه همراه با خواهر و دخترخالهاش از سوی طالبان بازداشت و در نظارتخانهی این گروه زندانی میشود. او در مورد چگونگی بازداشت و تجربهی وحشتناک زندانی شدن خود و دیگر زنان زندانی، چنین بازگو میکند: «صبح روز سهشنبه، تقریباً ساعت 8، بهخاطر خرید بعضی لوازم، همراه خواهر و دخترخالهام که یکجای با من به کلپ ورزش هم بهصورت پنهانی میرفت، به بازار رفتیم. زیاد گشتیم و خرید کردیم. تا تقریباً ساعت 11 در بازار بودیم. وقتی خریدهای ما تمام شد، سوار تاکسی شدیم و به سمت خانه حرکت کردیم. داخل موتر، در سیت جلو، دو پسر، یکی قد بلند و لاغر و دومی هم گندمیرنگ و قد متوسط داشت، سوار بودند. از بچههای محل خود ما بودند. وقتی در مسیر راه میرفتیم، یکدفعه چهار کارمند امر به معروف طالبان با چپنهای سفید و لونگیهای سیاهشان ما را ایستاد کردند. همه را پایین کردند و بعد به زور تفنگ ما را لتوکوب کرده و به موتر خود سوار کردند. وقتی دیدم ما را با خود به دیگر سمت میبرند، پرسیدم که مگر ما چه گناه کردهایم؟ مشکل چیست؟ یکی که چشمهایش را سرمه کرده بود، رو به من کرد و گفت: "با این چادر کدام مسلمان از خانه خود بیرون میشود؟" دوباره گفتم مگر چه شده؟ طالب گفت: "گپ نزنید که همهتان را با یک شاجور میکشم و تمام میکنم." ما را اول به حوزه بردند و بعد، هر کس از سربازان طالبان یک رقم نگاه داشتند به سمت ما، میگفتند اینها حتما زنا کردهاند. من زیاد اصرار داشتم که بدانم چرا ما را بازداشت کردهاند، اما فایده نداشت. یکی از طالبان گفت که شما بدکاره هستید و جوانان را به سمت گناه میکشانید. جوانان مردم را مجبور میکنید با این پوششی که شما دارید به سمت شما بیایند و به گناه گرفتار شوند. بعد از چند ساعت، ما را بردند به نظارتخانه. داخل اتاق، تقریباً پنج دختر دیگر هم آنجا بودند. طالبان میگفتند همهتان فاحشه و بدکاره هستید. موبایلهای ما را گرفتند. فردا صبح، ما را بردند به محبس. هر کدام را به یک اتاق بردند و دروازه را قفل کردند. از همدیگر خبر نداشتیم، فقط همهچیز را تاریک میدیدیم. خیلی سخت بود. از خانواده خود خبر نداشتم و خانواده ما هم فقط خبر داشتند که به بازار رفتهایم. هر قدر پیش طالبها زاری و گریه کردم که حداقل موبایل ما را بدهند تا به پدر و مادرهای خود خبر بدهیم، میگفتند: "شما اگر پدر و مادر میداشتید، تنها به بازار بیرون نمیشدید." هر قدر داد و فریاد زدیم، فایده نداشت. ما گریه میکردیم و طالبها خنده میکردند. در آن خانه و زندان، شاید شب شده بود که یک طالب دروازه را زد و برایم گفت: "دختر هزاره، وقت نماز است، برو نمازت را بخوان، هرچند شاید زناکار باشی." اعصابم خراب شد، تحمل کرده نتوانستم، گفتم: "من را از زیر کدام مرد آوردی؟ "طالب گفت: "همین که شما اینرقم پوشش دارید، مردم را به سمت زنا میکشانید." داخل زندان خیلی سخت میگذشت. دو روز که گذشت، مادرم را دیدم که به دم زندان آمده بود. بعد طالب من را برد به جایی که میتوانستم مادرم را ملاقات کنم. تقریباً ده روز همین رقم گذشت، که نوبت به بازجویی من رسید. زیاد ترسیده بودم. یک زن اول از من بازجویی میکرد. لباس آزاد پوشیده بود و به زبان پشتو صحبت میکرد ولی فارسی هم گپ میزد. از من پرسید: "با چند نفر رابطه داشتی؟ بگو دختر تا زود از زندان خلاص شوی." گفتم: "من با کسی رابطه نداشتم." گفت: "برای ما راپور رسیده." گفتم: "من با کسی رابطه نداشتم، فقط با خواهر و دخترخالهام بهخاطر خرید به بازار رفته بودم." آخر این خانم رفت و بعد، چند طالب دیگر آمدند. به نام هر دختر کیس جنایت درج میکردند و به نظارتخانه روان میکردند. برای من گفتند: "تو زناکار هستی" و کیس من را اینرقم نوشته کرد. به زور نشان شستم را گرفت، هر قدر مقاومت کردم، چارهای نبود، چون لتوکوبم میکرد. بالاخره من را به محبس بردند و وقتی وارد بلاک اناثیه شدم، خیلی شوکه شده بودم. نفسم قید میشد. زنان و دختران جوان زیادی در زندان بودند، از هر قوم بود. اول که رفتم، خود را در یک گوشه انداختم، خیلی خسته بودم و عصبی هم بودم. بعد از هر دختر و زنی که میپرسیدم چرا شما در زندان هستید، میگفتند: "ما خبر نداریم." دختران 14 ساله تا زنهای 40 ساله و 50 ساله یا هم بیشتر، سن و سال داشتند که زندانی بودند. در زندان با ما بسیار بد رفتاری میکردند. یک خانم بود که میگفت: "شما اجازه ندارید با دیگر زنان و دختران زندانی صحبت کنید." موبایل هم بند بود، فقط خودشان که کارمندان زندان بودند، موبایل داشتند و بعضی وقتها اگر میخواستیم به خانه خود تماس بگیریم، از ما پول زیاد میگرفتند. در بدل هر دقیقه تماس، تقریباً دو صد افغانی باید میدادیم. در اتاقی که من زندانی بودم، پانزده دختر دیگر هم بودند. بعضی میگفتند من را به جرم زنا گرفتهاست. یک تعداد هم روانی شده بودند و هیچ صحبت کرده نمیتوانستند. اگر ما سروصدا میکردیم یا با همدیگر گپ میزدیم، همین خانمهای کارمند میآمدند و دستهای ما را ولچک میزدند. یک زنجیر کلان به روی دیوار بسته بود و ولچک داشت. باز دستهای ما را به ولچک و زنجیر میزدند و به دیگر زندانیها میگفتند: "روی این دختر لگد کنید و از روی او رد شوید." من خیلی این ظلم را دیدم، چون دست خودم نبود. حدود بیست روز که گذشت، من مشکل روانی پیدا کردم. گریه میکردم و فریاد میزدم. این زن آمد و به دو سه دختر دیگر گفت: "زود باشید، دستهای این را به زنجیر بسته کنید." آن دخترها هم از ترس، دستهایم را بستند. بعد همان زن کارمند به همه زندانیها گفت: "از روی این دختر شیطان رد شوید و رویش لگد بزنید تا دوباره اصلاح شود و داد و بیداد نکند." وقتی زندانیها روی سینهام لگد میکردند، چشمهایم از درد سیاه و تاریک میشد. آخر همینرقم ضعف کردم. وقتی دوباره به هوش آمدم، بسیار ناوقت شب شده بود. دستهایم همه زخم و خون شده بود. تمام بدنم درد میکرد. داخل زندان خیلی سرد بود، چون زمستان بود که ما را بازداشت کرد. هیچ کمپل و فرشی نداشتیم که خود را گرم کنیم. زمین لچ بود. چند تخت که وجود داشت هم از دیگر دختران و زنان زندانی بود که پیش از من زندانی شده بودند. برای ما نان نمیدادند که سیر باشیم، فقط چند لقمهای میدادند که از گرسنگی نمیریم. ما همه از نل تشناب آب میخوردیم و ظرفهایی را که برای ما غذای بسیار کم میدادند، داخل تشناب میشستیم. داخل زندان، زنها نوکریوال بودند. میآمدند و به ما میگفتند: «درس بخوانید، نماز بخوانید تا خداوند شما را ببخشد و اصلاح شوید.» اگر کسی نماز نمیخواند، بهخصوص نماز خفتن یا صبح، ما را لتوکوب میکردند و با کیبلهایی که داشتند، میزدند. زنان و دختران در زندان بسیار شکنجه میشدند. وقتی میدیدم که یک دختر جوان زیر دست و پای دیگر زنان یا هم طالبان مرد شکنجه میشود، هیچ تحمل کرده نمیتوانستم. آه و ناله و گریه دختران از هر چیز دیگری دردآور و زجرآور بود. خیلی از زنان و دخترانی که در بلاک ما زندانی بودند، میگفتند که خانوادههایشان خبر ندارند که اینها کجا هستند. بعضی هم میگفتند تا هنوز بلاتکلیفاند؛ ممکن است شش یا هفت ماه باشد که در زنداناند ولی جرمشان مشخص نیست و دلیل هم ندارد، فقط بلاتکلیف بودند. یکی از دختران زندانی که در اتاق من بود، میگفت: "خانوادهام برایم فاتحه مرگم را گرفته از ننگ جامعه و مردم، گفته که دخترم فوت شده، تا مردم خبر نشوند که من زندانی هستم." بعضی از دختران در زندان مثل برده برای طالبان بودند، از آنها استفاده جنسی میکردند. دیگر زنان هماتاقیام میگفتند که در اینجا طالبان با دخترها به زور نکاح میکنند. داستانهای دیگر دخترانی را که پیش از من در زندان بودند و با طالبان نکاح کرده بودند، میگفتند. ولی برای من بسیار سخت بود. شبها گرسنه میشدم، نان نبود. اگر نان یا آب هم طلب میکردیم، به ما نمیدادند. سه ماه را با بسیار بدبختی و شکنجه سپری کردم. از دخترخاله و خواهرم هیچ خبر نداشتم که چه میکنند و کجا هستند. من در بلاک دوم زندان اناثیه بودم. هر لحظه دلم میخواست خودکشی کنم، باز میگفتم گناه دارد، بهخاطر پدر و مادرم این کار را نمیکنم. وقتی زندانی من تمام شد، طالبان آمدند و برایم گفتند: "شما بیایید به اداره زندان." من را بردند و گفتند: "تو زندانیات تمام شده، ولی هنوز جرمت تمام نشده." رئیس زندان گفت: "خوشچانس هستی که برایت پارتی پیدا شده و زود زندانیات تمام شد، ولی باید اصلاح شوی و دوباره این کارهای خراب را نکنی." بعد از اینکه نشان شست از من گرفتند، من را بردند پیشروی پدر و مادرم و دیگر دختران و مردهای زندانی. دستهایم را بسته کردند و با شلاق من را زدند. بیش از 40 شلاق زدند. تمام کمرم میسوخت. به رانها و کمرم میزدند. بعد که زدنهایشان تمام شد، برایم گفتند تا یک هفته دیگر هم زندانی هستی و بعد از ختم هفته آزاد میشوید. باور کنید، در زندان و نظارتخانه طالبان فضا را برای دختران بسیار تنگ کرده است. دخترها را مجبور میکردند که به خواست طالبان تن بدهند، ولی بودند دخترهایی که تن به خواست این گروه ندادند و خودکشی کردهاند. در آخرین روزهایی که من زندانی بودم، یکی از هماتاقیهایم صبح وقت بیرون شد، تا چاشت گم بود، هیچ نیامد. یکبار دیدم سر و صدا زیاد شد، طالبها ریختند به بلاک ما. ما هم از اتاق خود به داخل بلاک بیرون شدیم. طالبها به زور ما را داخل اتاق کردند و در را قفل کردند. بعد خبر شدیم که این هماتاقی ما خودش را به دم برق داده و خودکشی کرده است. بسیار دختر مقبول و خوشاخلاقی بود. بالاخره، بعد از گذشت یک هفته، آزاد شدم. وقتی آزاد میشدم، یک ورق آوردند و برایم گفتند: "نشان شست کن." گفتم باید بخوانم. یک طالب گفت: "تو اجازه خواندن را نداری، تو گناهکار هستی، فقط زودتر شست کن و رنگ خود را گم کن." به زور ورق را شست و امضا کردم و من آزاد شدم.» Photo: AFP via Getty Images قتلهای مرموز دختران از سوی طالبان رویا تنها کسی نیست که زندان را تجربه کرده است، بلکه کاروان این زنان و دختران زیاد است که تحت شکنجه، تجاوز و حتی قتل قرار گرفتهاند. نبیلا، دیگر دختر زندانی است که روایتی مشابه چون رویا دارد. او میگوید به دلیل رفتن به ورزشگاه از سوی طالبان بازداشت و زندانی شده است. او که چهار ماه را در زندان طالبان سپری کرده، روایتهای تلختری نسبت وضعیت خودش در زندان طالبان از دیگر دختران زندانی دارد. نبیلا، سرنوشت و فریادهای خاموش شریفه، دختری که بهصورت مرموز به قتل رسیده است، را چنین بازگو میکند: «شاید دو ماه از زندانی بودنم گذشته بود که یک دختر قد میانه با چشمان قهوهای را طالبان به زندان و به اتاق ما آوردند. چند روزی گذشت و با این دختر صمیمی شدم و پنهانی قصه میکردیم با هم، تا کارمندان زندان ما را نبینند. شبها که همه خواب میشدند، ما کنار هم میماندیم و صحبت میکردیم. او دلیل زندانی شدنش را اینگونه گفت: "یکی از افراد طالبان به زور از من خواستگاری کرده بود نزد خانواده ام، حدوداً این طالب 50 ساله بود. پدر و مادرم گفتند ما دختر خود را نمیدهیم، دختر ما خرد است. اما طالب، گپ پدر و مادرم را ناشنیده گرفت. دوباره آمد به خانه ما. آخر گفت: "دختر شما را به زور با خود میبرم، دستتان خلاص." پدر و مادرم بهخاطر آبرویشان من را دادند که مردم نگویند دختر فلانی را به زور بردند یا فرار کرده، دختر این خانواده. سه ماه همرایش تیر کردم. همیشه مرا لتوکوب میکرد. یک زن دیگر هم داشت. او از من سیاهبختتر بود؛ بسیار ضعیف و لاغر بود، چون رنج کشیده بود. بعضی وقتها من را خفه میکرد و بعد به زور نیاز جنسیاش را برآورده میکرد. او همیشه به من تجاوز میکرد، آنهم با زور و لتوکوب. بعد از یک شب، یک دل را صد دل کردم و از خانه فرار کردم. به خانه مامایم پناه بردم، اما به جرم فرار از خانه من را اینجا آوردند و زندانی کردهاند." یگانه همدم من در این روزها، شریفه شده بود. اما ساعتهای 2 شب بود که دمِ اتاق ما تکتک شد. یک نفر صدا زد که: "شریفه کی است؟ شما باید همین لحظه بیرون شوید." شریفه بیرون شد و تا امروز برنگشت. بعد، وقتی از زندان رها شدم، خبر شدم که طالبان، پس از آن شب که او را از زندان بیرون بردند، در یکجای به قتل رسانده و زیر یک پل انداختهاند.» نبیلا که اشک مجالش نمیدهد، با اندوه و غم میگوید: «نهتنها شریفه بهصورت مرموز به قتل رسیده است، بلکه همهی دختران افغانستان در چنین شرایطی قرار دارند و ممکن است فردا هزاران شریفه دیگر از سوی طالبان به زور به عقد نکاح درآیند و در صورت مقاومت، به قتل برسند.»









