top of page

او دخترانش را بر سنت‌ها ترجیح داد؛ درسی از پدری افغان

  • Writer: Zan News
    Zan News
  • Oct 7
  • 4 min read
Image: AI-generated
Image: AI-generated

نویسنده: مرسل قیصاری


در جهانی پر از اندوه و تبعیض، جایی که ما دختران در آن بزرگ می‌شویم، داشتن یک پدری حامی نه تنها یک نعمت، بلکه یک معجزه است. من یکی از آن دختران خوش‌بخت هستم که این معجزه را در زندگی‌اش تجربه کرده است. پدرم نه تنها مرا محدود نکرد، بلکه بال‌هایی به من داد تا پرواز کنم.

 

من در یک خانواده پشتون در افغانستان بزرگ شدم. پنج خواهر بزرگ‌تر و یک برادر کوچک‌تر دارم. در جامعه‌ای مانند افغانستان، وقتی خانواده‌ای فقط دختر داشته باشد و پسری نداشته باشد، نگاه‌ها و قضاوت‌های سنگینی همیشه دنبال‌شان است. مردم کشورم باور دارند که داشتن پسر، نوعی افتخار و تضمین آینده برای خانواده است. وقتی پدری پسری نداشته باشد، بسیاری بر او فشار می‌آورند که باید دوباره ازدواج کند تا پسری بیاورد و نام خانواده‌اش را ادامه دهد.

 

قبل از تولد برادرم، پدرم همین وضعیت را تجربه کرده بود؛ شش دختر داشت و هیچ پسری. بسیاری می‌گفتند چرا دوباره ازدواج نمی‌کند و چرا نمی‌خواهد پسر داشته باشد که روزی از او مراقبت کند. هرچند برادرم دو سال بعد از من به دنیا آمد و من خودم آن زمان‌ها را به یاد ندارم، اما مادرم و خواهرانم همیشه از آن دوران برایم گفته‌اند.

 

پدرم هیچ‌گاه چنین افکار اشتباهی نداشت. با وجود آنکه در شهر ما مقام و احترام زیادی داشت و می‌توانست دوباره ازدواج کند، هرگز چنین چیزی را در نظر نگرفت. او هرگز به ما به عنوان انسانی کم‌توان یا کم‌ارزش از پسران نگاه نکرد؛ بلکه باور داشت که ما همان توانایی و ارزشی را داریم که یک پسر می‌تواند داشته باشد.

 

از کودکی، تنها چیزی که از او دریافت کرده‌ام عشق، توجه و حمایت بی‌پایان بوده است. در جامعه‌ای که برخی پدران، دختران‌شان را مجبور به ماندن در خانه یا ازدواج زودهنگام می‌کنند، پدرم همیشه ما را تشویق می‌کرد تا رؤیاهای خود را دنبال کنیم و درس بخوانیم. به همین دلیل، چهار خواهر بزرگ‌ترم از دانشگاه فارغ‌التحصیل شده‌اند و من اکنون همراه یکی از خواهرانم در پاکستان درس می‌خوانم.

 

او همیشه می‌خواست ما آنچه را که شایسته‌اش هستیم، به‌دست آوریم. هیچ‌گاه به من نگفت: «نمی‌توانی، چون دختر هستی»، بلکه به من شجاعت، عشق و اعتماد به‌نفس داد. او همیشه به من باور داشت و فرصت‌هایی برای رسیدن به آرزوهایم فراهم کرد. این نگرش او در جامعه‌ای که زنان را کم‌ارزش‌تر از مردان می‌بیند، برایم چون نوری بود در تاریکی.

 

او کسی است که به من ثابت کرد مردان خوب هنوز وجود دارند؛ مردانی که دختران‌شان را نادیده نمی‌گیرند، مردانی که به جای ازدواج مجدد و شکستن دل خانواده، به همان خانواده ارزش می‌دهند. من و خواهرانم در دامان چنین مردی بزرگ شدیم.

 

وقتی شرایط زندگی و آموزش در افغانستان دشوار شد، پدرم بسیار تلاش کرد تا مرا از کشور بیرون بیاورد تا بتوانم در محیطی امن‌تر زندگی کنم، بیاموزم و آزادانه به آرزوهایم برسم. این تصمیم برای او آسان نبود، چون در فرهنگ ما سفر تنهای یک دختر جوان به کشور دیگر، مسئله‌ای بزرگ است. اما او هرگز به چنین موانعی اهمیت نداد. سرانجام مرا به پاکستان آورد تا تحصیلم را ادامه دهم.

 

این فداکاری نشان داد که او فقط پدرم نیست؛ بلکه قهرمان زندگی من است. وقتی به راهی که پیموده‌ام نگاه می‌کنم، می‌فهمم بدون او ممکن نبود. هرچند همیشه حمایت کامل مادرم و خواهرانم را داشته‌ام، اما در افغانستان، تصمیم نهایی برای دختر به پدر تعلق دارد. اگر او از من حمایت نمی‌کرد، من نیز مانند بسیاری دیگر میان دیوارهای سکوت و محدودیت گرفتار می‌ماندم. اما او هرگز نخواست من یا هیچ‌یک از خواهرانم اسیر سنت‌ها شویم.

 

پدرم به من آموخت که ارزش یک دختر در توانایی‌هایش است، نه در نگاه دیگران. او با عملش نشان داد که احترام به زن تنها یک شعار نیست، بلکه می‌تواند در رفتار، انتخاب‌ها و عشق پدرانه‌ی یک مرد تجلی یابد. حمایت او به من نیرویی داد که هیچ‌چیز نمی‌تواند آن را از من بگیرد.

 

آرزو می‌کنم همه دختران افغان پدری مانند پدر من داشته باشند. آرزو می‌کنم همه پدران، به جای محدود کردن، بال پرواز به دختران‌شان بدهند. شاید آن‌وقت جهان ما جای بهتری شود، شاید دختر بودن دیگر این‌قدر دشوار نباشد.

 

با هر قدمی که برمی‌دارم و هر تصمیمی که می‌گیرم، می‌دانم تنها نیستم. مردی در کنارم ایستاده که به جای سد، برایم پل ساخته است. او به من آموخت که پدر می‌تواند دوست هم باشد. برای من، او فقط پدر نیست؛ بلکه تمام دنیای من است. او پاسخی است برای تمام کسانی که می‌گویند مردان خوب نایاب‌اند.

 

من می‌گویم: نه، مردان خوب هنوز وجود دارند؛ مردانی که به همسران‌شان وفادار می‌مانند و به دختران‌شان بال پرواز می‌دهند.

 

من این نوشته را درباره پدر خودم نوشتم؛ مردی که به من ثابت کرد دختر بودن نه شرم است و نه گناه، بلکه افتخار است. او نشان داد که داشتن شش دختر و تنها یک پسر برایش کمبود نبود، بلکه نعمتی بزرگ بود.

 

امروز می‌خواهم پیامی به تمام پدران افغان برسانم:

داشتن دختر، افتخار است. دختران شما به اندازه پسرانتان باارزش‌اند. آنان نام شما را با عزت و سربلندی زنده نگه می‌دارند. اگر پدری مانند پدر من به دخترش باور داشته باشد، آن دختر می‌تواند جهان را تغییر دهد.

 

امید دارم روزی برسد که تمام پدران به دختران‌شان باور داشته باشند، آنان را حمایت کنند و هرگز باری یا ننگی بر دوش خود نپندارند. امیدوارم روزی بفهمند که دختر می‌تواند آینده‌ی خانواده و حتی کشورش را دوشادوش پسر و گاهی فراتر از او بسازد.

 
 
bottom of page